Wednesday, December 19, 2007

بيست و هشت سال مقاومت عباس اميرانتظام


 

"دفاع از حقيقت رمز پايداري"


 

بيست و هشت سال گذشت. راستي 28 سال يعني يك عمر. در تقويم زنداني هر لحظه به طول يك عمر است. اين روزگار بسيار طولاني زندان، براي من سفري است به عمق و گستره‌ي مفاهيمي كه در شرايط عادي به ارزش واقعي آن ها به درستي پي نمي بريم مفاهيمي چون حقيقت، عدالت، شرافت، آزادي و ايستادگي، در روزمرگي زندگي به درستي درك نمي شوند، آنگاه كه انسان در شرايط سخت انتخاب قرار مي گيرد عظمت و اعتبار اين مفاهيم خود را آشكار مي كند تا آنجا كه انسان براي حفظ اين ارزش ها از تمامي وجود مادي خود مي گذردتا به عالم معني راه يابد.

بسياري از هم بندان من براي پاسداري از حريم شرافت انساني و گذار به عالم معني جان خود را فدا نمودند. انسان برخوردار از شرافت در مقابله ي وسوسه هاي حيات مادي تهي از معني به لرزه نمي افتد و جاذبه هاي كاذب زندگي او را نمي فريبد.

من در اقامت طولاني خود در زندان بارها و بارها با انسان هايي مواجه شدم كه سرافرازانه مرگ شرافتمندانه را به بودن به هر جهت ترجيح داده و هنر چگونه زيستن را به من آموختند. من در مكتب شجاعت ياران خود آموختم كه درد و رنج ناشي از دوري از ياران و فرزندان و عزيزان، ايستادگي در مقابل رفتارهاي توهين آميز و شكنجه زندان بانان بخشي از هزينه هايي است كه براي حفظ ارزش هاي انساني بايد آن را پرداخت. تمامي گناه من دفاع از اين حقيقت بوده و هست كه ايراني بالغ است و حق تعيين سرنوشت دارد و مجلس خبرگان و نظام سياسي بر آمده از آن راه را براي اعمال اين حق هموار نمي‌كند. من گفته بودم و مي‌گويم كه نظام سياسي مردم سالار مي‌بايستي بر پايه هاي مجلس مؤسسان منتخب مردم استوار شود.

از جانب كساني كه اعتقادي به شايستگي و اهليت مردم به انتخاب نظام سياسي و حقوقي خود ندارند، من به عنوان خائن به آرمان هاي ملي محكوم شدم. اگر تشخيص من در خصوص ماهيت عملكرد مجلس خبرگان درست نمي‌بود بهايي چنين سنگين براي اظهار حقيقت متحمل نمي‌شدم چرا كه اظهار يك مطلب بي پايه و اساس نمي‌توانست موجبات نگراني زمامداران را فراهم كند. بيان حقيقت از جانب گاليله تحمل نشد، چرا كه خواب آرام لشگر جهل را بر هم مي زد و امنيت و تداوم حيات آن ها در انكار حقيقت تأمين مي شد. اما انكار حقيقت نابودي حقيقت نيست و حقيقت داراي جوهر و اكسيري است كه مستقل از وجود مادي ما و حتي مستقل از وجود اظهار كننده‌ي آن مي‌تواند به حيات خود ادامه دهد. نه تسليم گاليله و نه پرواز شجاعانه سقراط خللي در تابش نور حقيقت بر جهان هستي وارد نكرد با اعدام گسترده ي مبارزان در سياهچال ها در دهه شصت حقيقت اعدام نشد بلكه بر لشگر مبارزان راه آزادي و حقيقت افزوده شد. با فداكاري آن عزيزان امكان درك و فهم حقيقت برهمگان آشكار شد. نگاهي حتي گذرا به چهره سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي جامعه ايران عمق فاجعه و سنگيني هزينه انكار حقيقت را نشان مي‌دهد، گراني افسار گسيخته امان مردم را بريده است. پول نفت فقط به جيب صاحبان شكم هاي فربه و سير و خفاشان معتاد به خون مردم گرسنه سرازير مي‌گردد. سيماي امروز ميهن مان را درد و رنج كودكان خياباني و كارتن خوابها، و زنان مستأصلي كه زير بار هزينه زندگي به تن فروشي ايستاده اند، بيكاراني كه در جستجوي لقمه‌اي نان به هر سو صف كشيده اند. و خردسالاني كه با كيسه هاي سنگين پس مانده مردم زباله دان ها را زير و رو مي كنند، جواناني كه در چنگال بيماري اعتياد پرپر مي شوند، و... به تصوير مي كشد. چهره چركين شهر چنان افسرده و بي رمق است كه هيچ انسان مسئول و شرافتمندي ياراي نگاه به آن را ندارد. فقط و فقط مسئولين محترم! هستند كه در كمال خونسردي و آرامش در گوش شهر لالايي مي خوانند كه همه چيز آرام و طبيعي است. با اوج گيري قيمت مسكن و مايحتاج عمومي ديري نخواهد گذشت كه شاهد گسترش پديده ي زاغه نشيني، كارتن خوابي، فراگير شدن بيماري اعتياد، افزايش ميزان بيكاري و جرايم سازمان يافته و... خواهيم بود.

آنجا كه حقيقت انكار شود، نابودي تدريجي مردم در جهنم فقر و بي عدالتي، مهرپروري معرفي مي‌گردد!

كدام كارمند، كارگر، پزشك، مهندس و استاد دانشگاه مي‌تواند با كار و تلاش شرافتمندانه خود در طي سي سال زحمت صاحب يك آپارتمان كوچك در تهران شود؟ مسكن لابد كالاي لوكس است و نشانه فرهنگ غربي؟ وضيعت اقتصادي و به تبع آن وضعيت اجتماعي و فرهنگي آنچنان به هم ريخته و نگران كننده است كه مردم آن را با پوست و گوشت و استخوان خود درك مي‌كنند و آمار و ارقام واقعي گراني و تورم را در كاهش لحظه به لحظه قدرت خريد و سفره هاي خالي خود پيدا مي كنند.

اين در شرايطي است كه عاملين و مسببين وضعيت موجود و نمايندگان چپاولگران اقتصادي در قدرت سياسي با انكار حقيقت اعلام مي‌كنند كه همه چيز طبيعي و عادي است.

بيان اين درد و دل مختصر را از آن جهت ضروري ‌دانستم كه معلمان و دانشجويان، زنان، كارگران، روزنامه نگاران و جواناني كه در صف‌هاي فشرده مبارزات مدني مي‌كوشند به ارزش واقعي كار خود بيشتر بينديشند. تجربه 28 ساله زندگي نوين به من آموخت كه آگاهي انسان از اهميت و ارزش كار خود توان او را در مبارزه با ناملايمات و فشارهاي زندان افزايش مي‌دهد تا آنجا كه هيچ نيروي اهريمني نمي‌تواند مقاومت او را در هم شكند. چنانچه من در مقابل فشارهاي رواني و جسماني قرون وسطايي از پا نيفتادم. اگر نشكستم به اين دليل نبود كه من اميرانتظام از قدرت استثنايي برخوردار بوده و يا براي اين مقاومت، دوره هاي خاصي را طي كرده و آمادگي لازم را كسب كرده بودم.
"نه به هيچ وجه"،
اگر من نشكستم فقط و فقط به خاطر آن بود كه حقيقتي كه من از آن دفاع كرده و از چشمه زلالش سيراب مي‌شدم غير قابل شكستن بود. و آن حقيقت شايستگي ملت
ايران براي حق تعيين سرنوشت بوده و هست. عشق ورزي به حقيقت، انسان را چون خود حقيقت
شكست ناپذير مي‌نمايد. من بسيار سعادتمندم كه امروز شاهد عظمت و شكوه صف مبارزان و مدافعان حق تعيين سرنوشت به شيوه مسالمت آميز و مدني مي‌باشم. اين صف نه تنها هرگز نخواهد شكست بلكه آنچنان پرتوان و استوار خواهد ايستاد كه آرايش نيروهاي سياسي را به نفع حق تعيين سرنوشت دموكراتيك بر هم زده و صلح و توسعه پايداري را براي ايران و كشورهاي منطقه بنيان خواهد گذاشت.

اظهار خوش بيني نسبت به آينده تلاش هاي كوشندگان راه آزادي و عدالت از باب تسكين دردهاي كهنه خود و يا دامن زدن به توهم و تخيلات نمي باشد. دليل خوش بيني و اميدواري من كارنامه درخشان مردم در فهم و درك حقيقت زندگي در جريان يك مبارزه طولاني اجتماعي است.

در جريان اين مبارزه نوعي از اجماع ملي در خصوص ارزش‌هاي دموكراتيك و حقوق بشري، استمرار و فراگير شدن فعاليت هاي مدني صنفي و اجتماعي شكل گرفته و آمادگي جامعه در كليت آن به پذيرش هزينه تغيير شرايط، افزايش يافته است.

در هيچ دوره اي از تاريخ مبارزات ملت ايران، جنبش مدني و مسالمت آميز ملت ايران، اين اندازه پر توان، هوشمند، منسجم، فراگير و هدف دار نبود. كارزار يك ميليون امضاء، تجمعات اعتراض آميز معلمان، پيگيري مصرانه مطالبات كارگري توسط سنديكاها و نهادهاي كارگري، افشاگري ها و روشنگري هاي روزنامه نگاران و اصحاب قلم، مبارزات دليرانه دانشجويان، تحرك مدافعين حقوق بشر، كه ويژگي مشتركشان پرهيز از افراط گري و حركت با منطق اعتدال مي باشد، نشانه هاي اميد بخش بلوغ و استواري جنبش مدني مي‌باشد. از سال 1332 تا به امروز دانشجويان كشور براي برگزاري مراسم 16 آذر (روز دانشجو) تا به اين حد تحت فشار نبودند. با اين وجود دانشجويان كشور با اتكا به توان جنبش مدني و عزم و اراده خود از سد تهديدها و فشارها عبور كرده و يك رويداد تاريخي ديگري را در كارنامه درخشان جنبش مدني به ثبت رساندند.

دستگيري گسترده دانشجويان از دختر و پسر نشان از توانمندي و فراگير شدن فعاليت هاي مدني دانشجويان دارد. همين داوري در مورد جنبش زنان، معلمان و كارگران نيز صادق مي‌باشد. بنابراين دليل عمده‌ي خوش بيني من نسبت به آينده كشورم بر توانمندي جنبش مدني استوار مي‌باشد. نگاهي عميق به تحولات و شرايط جهاني خوش بيني مرا دو چندان مي‌كند.


 

اگر حاكمان ايران از حداقل دلسوزي و اعتقاد به منافع ملي برخوردار بودند و دغدغه تأمين امنيت، رفاه، آزادي و سربلندي براي ملت ايران را مي‌داشتند. با استفاده از درآمد سرشار نفت، شرايط بين المللي مساعد، نيروي كار بالنده و پر توان به راحتي مي‌توانستند در اين 28 سال ايران را به قدرت اول اقتصادي منطقه تبديل كنند و لكه ننگ صدور زنان ايران براي خود فروشي در كشورهاي كوچك و تازه به دوران رسيده خليج فارس را از دامن شرف ايراني بزدايند. اما دريغ و افسوس كه حاكمان ايران سرمايه هاي مادي و انساني، سرزمين كهن و پر افتخار ايران را وسيله ايي براي عقده گشايي و ترك تازي در ميدان توهم و تخيلات ارتجايي و واپس مانده خود قرار داده و با چمدان خالي از هنر و انديشه و با سرمايه ملت به سفرهاي بي خاصيت خود ادامه داده و به جشن و پايكوبي در همايشهاي تشريفاتي داخلي مشغول هستند و با ماجراجويي هسته ايي كشور را به سوي فاجعه و جنگ سوق مي دهند.

دستيابي به فناوري هسته ايي در عالي‌ترين سطح آن براي تأمين انرژي و بهره برداري صلح آميز حق ملت ايران بوده و در توان و قابليت هاي علمي و فني ملت هوشمند ايران مي‌گنجد، اما عدم آشنايي مسئولين كشور با ادبيات و زبان قابل فهم جامعه جهاني، پيروي از سياست ها و شعارهاي تندروانه و غير عقلايي، دور كردن مردم از مشاركت در تصميم سازي ها، رفتارهاي دون كيشوت‌وار و ناتواني در اعتمادسازي، فعاليت‌هاي هسته ايي را به تهديدي عليه ملت ايران تبديل كرده است. و فرصت هاي زيادي را قرباني اتخاذ روش ها و راه كارهاي غير عقلايي مسئولين نموده است. در چنين شرايطي وظيفه ما افزودن بر تلاش هاي مسالمت آميز و صلح طلبانه خود و گسترش ارتباط انساني خود با مردم صلح دوست و علاقمند به ارتقاء حقوق بشر و دموكراسي در سراسر جهان مي‌باشد. تنها شانس ما براي جلوگيري از جنگ و خشونت در منطقه، متقاعد كردن افكار عمومي در جهان مي‌باشد. بدين منظور مي بايستي به عزم راسخ، پشتكار، قابليت و توانمندي هاي مان در پيگيري مطالبات ملي و دستيابي به دموكراسي از طريق مبارزات مدني مسالمت آميز در قالب يك جنبش مدني– ملي منسجم بيافزاييم. در اين راستا مي بايستي از تمامي ابتكارات و فعاليت ها و پيشنهاد‌هاي سازنده استقبال و حمايت كرد و هيچ فرصتي را از دست نداد از جمله

  • فراخوان شوراي ملي صلح مي بايستي مورد حمايت قرار گيرد.
  • حمايت از جنبش زنان و كارزار جمع آوري امضا براي تغيير قوانين مي بايستي به يك حركت ملي تبديل شود.
  • همراهي با مطالبات صنفي و مدني دانشجويان، كارگران و معلمان بايستي به طور جدي پيگيري شود.

شرايط اقتصادي و اجتماعي متأسفانه از حد بحران گذشته و به مرحله فاجعه گام گذاشته است.

اوضاع به حدي نا به سامان است كه حتي مقامات دولتي به رغم بهره مندي از دستگاه هاي عظيم تبليغاتي و عوام فريبي قادر به سرپوش گذاشتن به اين نابساماني ها نيستند و ناچاراً به سياست فرافكني و توطئه انگاري روي آورده و ريشه مشكلات را در رفتار و عملكرد دولت هاي پيشين مي‎بينند، گويي كه اين دولت فرزند خلف دولت هاي قبلي نمي‌باشد و اين در شرايطي است كه اين دولت خود را حافظ ارزش هاي انقلاب اسلامي معرفي مي‌كند. دستيابي اين دولت به اريكه قدرت در چهارچوب همان ساختار و نوع انتخاباتي است كه دولت هاي قبلي را سركار آورده است. در شناسنامه اين دولت مشخصات دولت هاي قبلي به عنوان والدين ذكر شده است پس اين نمايش مضحك كه دولت هاي قبلي از جنس "شر" بوده اند و فقط دولت فعلي از جنس "خير" مي‌باشد فقط و فقط براي فريب و گمراهي مردم مي باشد.

دولتي كه با والدين سياسي خود كه او را در دامان خود پرورانده است چنين رفتار مي‌كند معلوم است كه نسبت به مردم و مطالبات آنان چگونه مي انديشد و عمل مي كند.


 

نگاهي به وضيعت اقتصادي و زندگي اسف بار مردم زحمتكش و شريف ايران ، ماهيت و سمت و سوي انديشه و عمل دولتمردان را نشان مي‌دهد.در چرخه معيوب فرافكني و مسئوليت گريزي‌، دولت ها دست به دست مي‌شوند و مردم همچنان فقير و فقيرتر مي مانند.


 


 

هموطن دردمند، در چنين شرايطي با دو گزينه مواجه مي باشيم:

  1. سكوت و بي اعتنايي كه نتيجه اي جز نابودي كشور به دنبال نخواهد داشت.
  2. پيوستن به صف فعالين جنبش مدني و مسالمت آميز ايران و مشاركت فعال در تحقق حق تعيين سرنوشت و رسيدن به زندگي شايسته و در خور يك ايراني با پرداخت هزينه مناسب آن.

مطمئن باشيد كه هزينه گزينه دوم به مراتب كمتر از نابودي تدريجي و فرسايشي و ذره ذره و لحظه لحظه در جهنم فقر و فساد، اعتياد و نا اميدي است. پرداخت هزينه در گزينه اول هيچ دستاوردي ندارد در حالي كه در گزينه دوم همه هزينه هاي سرمايه ايي براي ساختن ايراني آباد و آزاد مي‌باشد.


 

هموطن:

تاريخ در اين انتخاب تو به داوري خواهد نشست. براي نجات كشور و ايجاد شرايط مساعد براي زندگي نسل فعلي و نسل هاي آينده شما را به انتخاب درست دعوت مي كنم.


 

دوباره مي‌سازمت وطن

پاينده ايران


 

عباس امير انتظام

27 آذر 1386


 


 

لطفا تكثيرشود

دوست عزیز آقای امیرانتظام،
از ارسال نامه و ضمیمه متشکر هستم.شهامت و صداقت شما را در بیان حقایق

تحسین میکنم.متاسفانه امروز خیلی از مدعیان مبارزه موقع پرداخت هزینه که

لازمه تحقق شعارهست عقب مینشینند مگر این جمع قلیلی از دانشجویان و

فعالین حقوق زن و کارگری و هچنین فعالان سیاسی و روزنامه نگاران که

شما از آنها نام برده اید و چه خوب نوشته اید و این خود گواه ظلمی است

که ملت ایران در طی این سالیان متحمل شده اند .بعد ازآزادی ظاهری از

زندان مدتی را در میان توده های مردم صرف دیدن و شنیدن نمودم و شاهد

عمق فاجعه ای که در کشور رخ داده بودم و همانطور که از مصایق عینی

نام برده اید من نیز شرافتمندانه سوگند میخورم که از نزدیک شاهد فقر

و فحشا،بیکاری،اعتیاد گسترده،مشکلات روانی وخودکشی در ابعاد باورنکردنی،

از هم گسیختگی بنیادهای اجتماعی،از هم پاشیده گی فرهنگی ونا امیدی عموم

از فردای بهتر بوده ام.این ناهنجاریها و نابسامانیها انچنان فراگیر بود که

وقوع یک انفجار عظیم اجتماعی را اجتناب ناپذیر میدیدم.خشم فروخورده

از سالیان سرکوب و محرومیت از بدیهی ترین حقوق انسانی را در نگاه وکلام

جوانان دیده ام.این نفرت و خشم بر آمده از سرزمین طاعون زده ایست که

حاصل حاکمیت جهل و تعصب و خشونت است و متاسفانه این نیرو اگردر

جهت صحیح هدایت نشود در پی بروزفرصت مناسب جزتخریب و انتقام به

چیز دیگری نخواهد اندیشید. شاید بهترین تصویر از وضعیت جامعه کتاب

طاعون از کامو باشد و در این شهر طاعون زده گروهی اندک و فداکار برای

نجات دیگران با مرگ و یأس و سیاهی مبارزه میکنند؛ قلب مردم خالی شده

وغیر از آه و ناله چیزی در ان یافت نمیشد.آفتاب طاعون تمام رنگها را از بین برده

و نشاط و شادمانی را نابود ساخته بود.مسئله بر سر قهرمان بودن نیست بلکه

اساس مطلب روی شرافت انسانی ات،شاید بعضی ها برای این نام ارزشی

قایل نیستند اما تنها وسیله ای که انسان را ادار به مبارزه میکند همان

حس شرافت است.من با شما موافقم ومعتقدم که سکوت و بی تفاوتی نتیجه ای

جز ویرانی نخواهد داشت .سؤال این است که چگونه میتوان یک نیروی مدنی

منسجم که پیشگام مبارزه برای آزادی وطن باشد تشکیل داد.به نظر من آزادی

،دمکراسی و مبنا قرار گرفتن اعلامیه جهانی حقوق بشر میتواند محوری برای

اتحاد تمام آزادیخواهان باشد.بدون تغییرات ساختاری و بنیادین نمیتوان به جامعه

مورد نظر رسید.پراکند گی و تفرقه نیروها ضعف اسای ماست.تشکیل جبهه گسترده

از آزادیخواهان درون و برون مرز امید به تغییر را در دلها زنده و در چشم جهانیان

نشان آلترناتیوی مردمی برای آینده ایران خواهد بود .یکی از اهداف ما باید تلاش

برای برپایی دادگاه ملی جهت گشایش پرونده سیاه نقض بی پروا ،بیرحمانه و

سیستماتیک حقوق انسانها توسط رژیم باشد.کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی

و قتل دگر اندیشان خود اسنادی محکم از جنایت علیه بشریت است.امید وارم که

با تلاشهای شما دیگر نیروهای مبارز چنین همبستگی ملی که نوید فردایی بهتر

برای فرزندانمان است هر چه زودتر ایجاد شود.در پایان دریافت جایزه حقوق بشر

را به شما تبریک میگویم وبرایتان آرزوی موفقیت دارم.

Monday, December 17, 2007

به یاد زندانیان سیاسی

آفتابی

نیست

هوشنگ ابتهاج

(ه ا سايه فروردين 1363)

ارغوان!

شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگست امروز؟
آفتابي است هوا؟
يا گرفته است هنوز؟

من درين گوشه كه از دنيا بيرون است،
آسماني به سرم نيست،
از بهاران خبرم نيست،

آنچه ميبينم ديوار است
آه، اين سخت سياه
آن چنان نزديك است
كه چو بر ميكشم از سينه نفس
نفسم را بر ميگرداند
ره چنان بسته كه پرواز، نگه
در همين يك قدمی مي‌ماند
كورسويي ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی است
نفسم ميگيرد
كه هوا هم اينجا زندانی است

هرچه با من اينجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی اين دخمه نينداخته است

اندر اين گوشه خاموش فراموش شده،
كز دم سردش هر شمعی خاموش شده،
ياد رنگينی در خاطر من
گريه مي‌انگيزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد مي گريد
چون دل من كه چنين خون آلود
هر دم از ديده فرو ميريزد

ارغوان
اين چه رازی است كه هر بار بهار
با عزای دل ما مي آيد
كه زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است
وين چنين بر جگر سوختگان
داغ بر داغ مي‌افزايد

ارغوان
پنجه خونين زمين
دامن صبح بگير
وز سواران خرامنده خورشيد بپرس
كي برين دره غم مي‌گذرند؟

ارغوان
خوشه خون
بامدادان كه كبوترها
بر لب پنجره، باز سحر غلغه مي‌آغازند،
جام گلرنگ مرا
بر سر دست بگير،
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب كه هم پروازان
نگران غم هم پروازند

ارغوان
بيرق گلگون بهار
تو بر افراشته باش
شعر خونبار مني
ياد رنگين رفيقانم را
بر زبان داشته باش

تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من

Tuesday, December 04, 2007

یک گزارش


گزارش اطلاعاتی منتشر شده در آمریکا مبهم ،پیچیده و بر مبنای فرضیات و احتمالات امّا به جهاتی بسیار مهم است.۱:ملایان دارای طرح وبرنامه عملی برای تولید سلاح هسته ای بوده است و این تأییدی است بر نظراتی که معتقد به این امر بوده اند .
۲: ملایان تحت فشارهای خارجی بویژه ایالت متحده ناچار به توقف این برنامه شده اند.
۳:گزارش نمیتواند احتمال وجود طرح های مخفیانه در این زمینه را نادیده بگیرد.
۴:تداوم غنی سازی اورانیوم که خود دلیل روشنی بر تلاش ملایان برای دستیابی سلاح هسته ای است.
ابراز رضایت ملایان نشان از سواستفاده معمول ملایان از انتشار چنین گزارشهای مبهم و دو پهلو در جهت فریب افکار عمومی است در حالیکه نکته چندان مثبتی جز توقف مقطعی ظاهری در سال ۲۰۰۳
در این گزارش نیست و دیدیم که بوش امروز باز بر خطر ملایان تأکید کرد.اما انگیزه انتشار گزارش چندان روشن نیست؛آیا این نشانی از یک دام است یا توافقی پشت پرده!

Monday, August 06, 2007

قهرمان بدرود

مجيد لبخند پيروزی بر لب ,با نگاهی سرشار از عشق و محبت به وسعت تمام قرون ,راست قامت و مردانه طناب دار بر گردن,ايستاده ميميرد وما محبوسان شهر طاعون زده در سکوتی شرم اور به تماشا نشسته ايم.قاتل ان زن بی گناه روزنامه نگار در پای چوبه دار ناگزير از تسليم ناپذيری اين جوان شورشی ميگويد و اينچنين است که قهرمان اين ديار سنگستان با جادوی شياطين عمامه به سر جان در راه عدالت ستانی ميدهد.او نمونه روشن خشم فروخورده فرزندان هزاران مجاهد و مبارزی است که به گناه ايستادگی در برابر حکومت جهل و جنايت ملايان دسته دسته سرود ايران ازاد بر لب به دست ايادی شيطان قتل عام شدند و جلادان هم کسانی بودند همچون قاضی مقدس که به دستور ديو جماران جوانان ايران زمين را بر دار ميبردند .اری اين چنين است برادر و خواهر!اما اين سياه انديشان با رويش ناگزير جوانه ها چه ميکنند.

Sunday, August 05, 2007

دارها

اين روزها شاهد اعدام جوانان تحت عناوين اراذل و اوباش هستيم.شايد در ميان انان افرادی نيز باشند که مرتکب جرم وجنايتی شده باشند و در اين مورد که هر کسی که مجرم است بايد مجازات شود جای بحثی نيست اما موضوع فراتر از مجازات مجرمين است.ملايان جنايتکار در فاز سرنگونی و در سراشيبی سقوط با اگاهی از روحيه انفجاری توده های جان به لب رسيده از فقر و فساد و استبداد دارها افراشته و اشکارا ميگويند سزای مخالفت و حتی کوچکترين اعتراضی شکنجه و طناب دار است ما را از کسی باکی نيست و چه را نه!؟مگر جامعه جهانی در زمان کشتار جمعی زندانيان سياسی در سال ۶۷ و ۳۰ سال حکومت قرون وسطايی مشتی ملای جاهل و ادمکش چه اقدامی کرده است که امروز که روز فروپاشی سيتسم ضد انسانی انهاست بتواند کاری کند.اری ديوان خون اشام در کوی و ميدانها دارها بر پا هر روز گروهی از جوانان وطن را به عناوين مختلف حلق اويز ميکنند و چه کسی است که نداند که اگر قرار است اراذل و اوباش را اعدام کنند چه کسانی مستحقتر از خود ملايان شيطانی است؟

گاهی است که مرگ معنی آزادی ست

اشعار گاهی است که مرگ معنی آزادی ست

اسماعیل وفا یغمایی

برای فرزندان شجاع مردم ایران کاوسی ها

گاهی ست که مرگ، معنی آزادی است

ویرانی تن،نهایت آبادی ست

آمیخته گاه اشک غم با شادی ست

وقتی که به مرگ زنده رسم رادی است

***



در زیر طناب دار این خنده ی شا د

در ثانیه ی آخر قبل از میعاد

گو چیست بجز نشان پیروزی داد

در مطلق دین پناهی استبداد

***

درموسم خامشی دهان وا کردید

با مرگ حیات خویش معنا کردید

از نقد حیات آنچه پیدا کردید

یکباره نثار گام فردا کردید

***

شد آینه، رویتان، به هنگام سفر

تا خلق کند به چهره ی خویش نظر

این خنده که بشکست ز جلاد کمر

یعنی که شکوه خلق باشد برتر

***

شیخان به خر مراد خوش مینازند

بر خون و سرشک مردمان میتازند

پیش از همه لیک کاشف این رازند

در بازی آخر، بخدا میبازند!

***

سی سال گذشت و دارها از پس دار

برسینه ی پور و دخت مردم رگبار

ای شیخ نگاه کن تو در آخر کار

مرگ از تو به شرم و زندگانی بیزار

***

دانم زهنر نیست فراتر آری

در میهن من ولیک دانم باری

از شعر و خطابه بر نیاید کاری

الا که به همسایگی رگباری

4اوت 2007

نوكرتونم ، مثل مرد ميميرم »




آنان كه تداومشان را دردارو دشنه
ودرصورت نوميد و درهم شكسته آويخته گان به دارجستجو مي كردند
امروزدرتلاءلو غرور و عظمت شادابي چهره ات, به خاك افتادند.
آونگ جسم خاكي تو, با ارمغاني از جسارت يك نسل به خون نشسته
آهنگ ختم انديشه دارو دشنه مي نواخت.
وچه زيبا ناميدت مادر كه زيبنده تو بود ( حسين)
پايداري غرور انگيزت معلم صحنه بود
وچه سر فرازانه
كه انبوه خم شدگان زير يوغ اختناق عمامه
به ديدار بلنداي اين سرو ايستاده، قامت راست كردند
هراس از دلهاشان گريخت و با تو همصدا شدند
امواج لبخند تو لبهاي فروبسته را به اعتراض گشود

Saturday, June 09, 2007

"به آيندگان" شعری از برتولت برشت

استی که در دوره تيره و تاری زندگی می کنم:امروزه فقط حرفهای احمقانه بی خطرند اخم بر چهره نداشتن، از بی احساسی خبر می دهد،و آنکه می خندد، هنوز خبر هولناک را نشنيده است.اين چه زمانه ايستکه حرف زدن از درختان عين جنايت است وقتی از اين همه تباهی چيزی نگفته باشيم!کسی که آرام به راه خود می رود گناهکار است زيرا دوستانی که در تنگنا هستندديگر به او دسترس ندارند.اين درست است: من هنوز رزق و روزی دارم اما باور کنيد: اين تنها از روی تصادف است هيچ قرار نيست از کاری که می کنم نان و آبی برسد اگر بخت و اقبال پشت کند، کارم ساخته است.از قديم گفته اند: بخور، بنوش و از آنچه داری بهره بگير اما چطور می توان خورد و نوشيدوقتی خوراکم را از چنگ گرسنه ای بيرون کشيده ام و به جام آبم تشنه ای مستحق تر است.اما با همه اين حرفها باز هم می خورم و می نوشم.من هم دلم می خواهد از روی خرد زندگی کنم در کتابهای قديمی آدم خردمند را چنين تعريف کرده اند:از آشوب زمانه دوری گرفتن و اين عمر کوتاه رابی وحشت سپری کردن بدی را با نيکی پاسخ گفتن آرزوها را يکايک به نسيان سپردن اين است خردمندی.اما اين کارها بر نمی آيد از من.راستی که در دوره تيره و تاری زندگی می کنم.IIدر دوران آشوب به شهرها آمدم زمانی که گرسنگی بيداد می کرد.در زمان شورش به ميان مردم آمدم و به همراهشان فرياد زدم.عمری که مرا داده شده بودبر زمين چنين گذشت. خوراکم را ميان سنگرها خوردم خوابم را کنار قاتلها خفتم عشق را جدی نگرفتم و به طبيعت دل ندادم عمری که مرا داده شده بودبر زمين چنين گذشت. در روزگار من تمام راهها به مرداب ختم می شدند زبانم مرا به جلادان لو می داد زورم زياد نبود، اما اميد داشتم که برای زمامداران دردسر فراهم کنم!عمری که مرا داده شده بودبر زمين چنين گذشت.توش و توان ما زياد نبود مقصد در دوردست بود از دور ديده می شد امامن آن را در دسترس نمی ديدم.عمری که مرا داده شده بودبر زمين چنين گذشت. IIIآهای آيندگان، شما که از دل توفانی بيرون می جهيدکه ما را بلعيده است.وقتی از ضعف های ما حرف می زنيديادتان باشدکه از زمانه سخت ما هم چيزی بگوييد.به ياد آوريد که ما بيش از کفشهامان کشور عوض کرديم و ميدانهای جنگ طبقاتی را با يأس پشت سر گذاشتيم،آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.اين را خوب می دانيم:حتی نفرت از حقارت نيزآدم را سنگدل می کند.حتی خشم بر نابرابری همصدا را خشن می کند.آخ، ما که خواستيم زمين را برای مهربانی مهيا کنيم خود نتوانستيم مهربان باشيم.اما شما وقتی به روزی رسيديدکه انسان ياور انسان بوددرباره مابا رأفت داوری کنيد! ***

Monday, May 14, 2007

نیلوفر

از مرز خوای می گذشتم
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه فرو افتاده بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
در پس درهای شیشه ای رویاها



در مرداب بی ته ایینهها
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بود م
یک نیلوفر روییده بود
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم
بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه نیلوفر بر گرد همه ستونها می پیچد
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
نیلوفر رویید
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید
من به رویا بودم
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود
در رگهایش من بودم که می دویدم
هستی اش درمن ریشه داشت
همه من بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

ترا من چشم در راهم

ترا من چشم در راهم شباهنگام , که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی , وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم , ترا من چشم در راهم. شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند ,در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام ,گرم یاد آوری یا نه ,من از یادت نمی کاهم ,ترا من چشم در راهم.

Wednesday, May 09, 2007

صداي پاي باران است


دکترزری اصفهانی

صداي پاي باران است
صداي نرم اندوهي كه ميبارد
صداي دوردست آرزويي گم شده در باد
صداي پاي فروردين
وپچ پچهاي عشق آلود آب و خاك
وبوي خاك باران خورده نمناك
صداي پاي باران است
من اينجايم ميان قطره هاي خيس و ميگويم
چه زيبابود باران هاي اسفندي درآن ايام
و نجواي نشاط دانه هاي خيس بر دشت و در و بر بام
وعطرپونه هاي تازه رسته درشروع فصل

صداي پاي باران است
كه ميگويد زمان بگدشت
و ره دوراست وبي برگشت
صداي پاي باران است

Thursday, April 05, 2007

بازی شیطان

باز هم ملایان و نمایش های مسخره!گروگان گیری و اعتراف تلویزیونی،تهدید و جا زدن در دقیقه نود!خوب این بار افراد خارجی و بویژه انگلیسی(پدرخوانده اقایان) و نه جوانان رشید ایرانی که اینک در خاوران خفته اند و شاهدی بر رحم و عطوفت اسلامی ملایان شیطان.بیداد و بیداد از سرنوشت یک ملت!

Tuesday, March 20, 2007

کريمپور شيرازی

ای شهيدی که بخون خفته و گلگون کفنی / ای عزيزی که بخون غرقه ز عشق وطنی ´, ای جوانی که در آزادی ايران عزيز / چهره گلگونی و خندانی و خونين کفنی ,ای حبيبی که به آزادگی و جانبازی / شهره شد نام بلند تو بهر انجمنی , ای وطن خواه شريفی که نبودت ز وطن / بهره جز تير جفائی و کهن پيرهنی , ای هزاران که بخون گشته پر و بال تو غرق / از سيه کاری و خونخواری پير زغنی, ای جوانی که ز خون دل مردانه تو / گشته سيراب و برومند درخت کهنی, ای پريچهره عزيزی که در ايام شباب / خفته در خاک ز بيداد پليد اهرمنی, ای شهيدی که دم مرگ نوشتی بر خاک / , پيشوا زنده و جاويد , ز خون بدنی ,جامه غرقه بخون تو چو شد پرچم دوست / خصم دانست که تو کاوه لشگر شکنی , سر و جان در پی جانان بگرفتی بر کف / تا نگويند که عاشق نئی و لاف زنی , جان شيرين بنهادی بسر عشق وطن / تا که پرويز بداند تو همان کوه کنی , سر قدم کردی و سينه سپر تير بلا / تا صف خصم بداند که تو روئينه تنی, سينه چاک ترا ديد چو مادر خنديد / پدری گفت بنازم که تو فرزند منی, نازم آن لحظه که خونين دهنت خندان بود / تانگويند که گريانی و خونين دهنی , نازم آن غيرت و آن همت و آن عزم بلند / که جز ايران بدم مرگ نگفتی سخنی , ای بخون خفته شهيدان بشما باد سلام / ای کفن پوش عزيزان بشما باد سلام

Friday, March 16, 2007

بهاران خجسته باد

بهار از راه میرسد.فصل رویش دوباره اما در سرزمین سوخته من طناب دار بر پاست،برادران و خواهرانم به جرم آزادیخواهی در زندان و زیر شکنجه،مردم در جستجوی تامین معاش ناتوان از خرید رختی نو برای کودکان آرزومندشان شرمنده،امید و آرزو واژه هایی گمشده،عشق و شادمانی رویاهایی فراموش شده،موج خستگی و ناامیدی در نگاه ها پیدا،سایه شوم جنگ و ویرانی همه جا گسترده :امّا بهار قدمت مبارک که در جلوس تو رویش دوباره باغ آزادی و رهایی را میبینم.باشد که حضور سبزت جنبشی باشد برای این روح های خسته برای یک خانه تکانی تاریخی.بهاران خجسته باد که بهاران همیشه آزادی را برایمان تداعی میکند.

Sunday, March 04, 2007

Armed struggle

The satanic group of Mullahs have done countless crimes against the people of this Ariaii land and for three decades we have been engaged in all methods of struggle to liberate Iran from the rule of this occupant devil but for many reasons we could not reach our holy ideal.In the first years of rulership of Mullahs some organizations resort to arms and fought but for the internal conditions of that time the Mullahs suppressed the oppositions and stayed in power.We have also seen the fate of reformists groups that wanted to make changes in framework of this religious dictatorship.Now,for many years we are witness of all kinds of oppression,tortures,imprisonment and social abnormalities as poverty,prostitution,unemployment,addiction and general collapse of social infrastructures of our homeland.The continuation of this unhumane system resulted to the all calamities of iranian nation at present.Now,all we see is disappointment,desperation,indifference and silence of afflicted masses.From the other part exiled opposions are not able to reach an agreement and make a powerful coalition for freedom of Iran.In this dark night of desperation a hero.a brave child of Baluch take arms and call for armed struggle as a only way that can defeat this bunch of criminal Mullahs. The oppressors all over the world in complicity with Mullahs call them terrorists and condemned them!For them massacre of youngs and execution of innocent humans is nothing but as a legitimate! way that Mullahs have been using during these years against freedom-loving people and always they have been silent or confirmed it,but free conscience of humans and all deperived nations of the world know that this is a freedom waragainst the criminal.anti human and God Mullahs.Above all,the oppinions of the sufferered people of Baluch and other freedom-loving iranians have to be considered important that they are the right ones to juge in this case.Sure,the other Abdolmalekiha will rise from the other parts of this old land .The better tomorrow is ours.
عمر دیوان چه زود به سر میامد اگر در هر گوشه ای از سرزمین طاعون زده(ملازده)عبدالمالکهای دیگری قد بر میافراشتند.این دلاور مرد بلوچ فرزند ایران و قهرمان توده های ستمدیده است.تنها راه آزادی جنگ مسلحانه است وبگذار تمام ظالمان ما را تروریست بنامند.نسیم آزادی از شرق میوزد و نوید فردایی دگرگون است.

Sunday, February 25, 2007

آیا این خواب زدگان را جسارت بیداری است؟باور ندارم!در مرگ و نیستی دیوان شک ندارم اما افق فردا تیره میبینم.در این سیاه عصر حاکمیت عمامه داران بی بنیان، دریغ از شبروان برق آسا که خواب از چشم دیوان بربایند،دریغ از کاوه که اسکندری در راه است واین زخم کهنه ویرانی تخت جمشید را شکافتن بیمناکم.اهورایی سرزمینم راآتش سوزان اجنبی افروز در هراسم.دریغ از مایی که نوید روشنی و رهاییست ودریغ از فردایی که گل امید را دل تاریک شبش نتوانم کاشت.نگاهم به هر سوی در جستجوی سوارانی از جنس خودم سرگردان که پیام آوران آزادی بودند و اکنون دیرزمانیست در شهر سنگستان به جادوی اهریمن در طلسم.کدامین قاصدک از این سوی دوردست باروها در سفر طوفان راه بسپارد؟