Monday, August 06, 2007

قهرمان بدرود

مجيد لبخند پيروزی بر لب ,با نگاهی سرشار از عشق و محبت به وسعت تمام قرون ,راست قامت و مردانه طناب دار بر گردن,ايستاده ميميرد وما محبوسان شهر طاعون زده در سکوتی شرم اور به تماشا نشسته ايم.قاتل ان زن بی گناه روزنامه نگار در پای چوبه دار ناگزير از تسليم ناپذيری اين جوان شورشی ميگويد و اينچنين است که قهرمان اين ديار سنگستان با جادوی شياطين عمامه به سر جان در راه عدالت ستانی ميدهد.او نمونه روشن خشم فروخورده فرزندان هزاران مجاهد و مبارزی است که به گناه ايستادگی در برابر حکومت جهل و جنايت ملايان دسته دسته سرود ايران ازاد بر لب به دست ايادی شيطان قتل عام شدند و جلادان هم کسانی بودند همچون قاضی مقدس که به دستور ديو جماران جوانان ايران زمين را بر دار ميبردند .اری اين چنين است برادر و خواهر!اما اين سياه انديشان با رويش ناگزير جوانه ها چه ميکنند.

Sunday, August 05, 2007

دارها

اين روزها شاهد اعدام جوانان تحت عناوين اراذل و اوباش هستيم.شايد در ميان انان افرادی نيز باشند که مرتکب جرم وجنايتی شده باشند و در اين مورد که هر کسی که مجرم است بايد مجازات شود جای بحثی نيست اما موضوع فراتر از مجازات مجرمين است.ملايان جنايتکار در فاز سرنگونی و در سراشيبی سقوط با اگاهی از روحيه انفجاری توده های جان به لب رسيده از فقر و فساد و استبداد دارها افراشته و اشکارا ميگويند سزای مخالفت و حتی کوچکترين اعتراضی شکنجه و طناب دار است ما را از کسی باکی نيست و چه را نه!؟مگر جامعه جهانی در زمان کشتار جمعی زندانيان سياسی در سال ۶۷ و ۳۰ سال حکومت قرون وسطايی مشتی ملای جاهل و ادمکش چه اقدامی کرده است که امروز که روز فروپاشی سيتسم ضد انسانی انهاست بتواند کاری کند.اری ديوان خون اشام در کوی و ميدانها دارها بر پا هر روز گروهی از جوانان وطن را به عناوين مختلف حلق اويز ميکنند و چه کسی است که نداند که اگر قرار است اراذل و اوباش را اعدام کنند چه کسانی مستحقتر از خود ملايان شيطانی است؟

گاهی است که مرگ معنی آزادی ست

اشعار گاهی است که مرگ معنی آزادی ست

اسماعیل وفا یغمایی

برای فرزندان شجاع مردم ایران کاوسی ها

گاهی ست که مرگ، معنی آزادی است

ویرانی تن،نهایت آبادی ست

آمیخته گاه اشک غم با شادی ست

وقتی که به مرگ زنده رسم رادی است

***



در زیر طناب دار این خنده ی شا د

در ثانیه ی آخر قبل از میعاد

گو چیست بجز نشان پیروزی داد

در مطلق دین پناهی استبداد

***

درموسم خامشی دهان وا کردید

با مرگ حیات خویش معنا کردید

از نقد حیات آنچه پیدا کردید

یکباره نثار گام فردا کردید

***

شد آینه، رویتان، به هنگام سفر

تا خلق کند به چهره ی خویش نظر

این خنده که بشکست ز جلاد کمر

یعنی که شکوه خلق باشد برتر

***

شیخان به خر مراد خوش مینازند

بر خون و سرشک مردمان میتازند

پیش از همه لیک کاشف این رازند

در بازی آخر، بخدا میبازند!

***

سی سال گذشت و دارها از پس دار

برسینه ی پور و دخت مردم رگبار

ای شیخ نگاه کن تو در آخر کار

مرگ از تو به شرم و زندگانی بیزار

***

دانم زهنر نیست فراتر آری

در میهن من ولیک دانم باری

از شعر و خطابه بر نیاید کاری

الا که به همسایگی رگباری

4اوت 2007

نوكرتونم ، مثل مرد ميميرم »




آنان كه تداومشان را دردارو دشنه
ودرصورت نوميد و درهم شكسته آويخته گان به دارجستجو مي كردند
امروزدرتلاءلو غرور و عظمت شادابي چهره ات, به خاك افتادند.
آونگ جسم خاكي تو, با ارمغاني از جسارت يك نسل به خون نشسته
آهنگ ختم انديشه دارو دشنه مي نواخت.
وچه زيبا ناميدت مادر كه زيبنده تو بود ( حسين)
پايداري غرور انگيزت معلم صحنه بود
وچه سر فرازانه
كه انبوه خم شدگان زير يوغ اختناق عمامه
به ديدار بلنداي اين سرو ايستاده، قامت راست كردند
هراس از دلهاشان گريخت و با تو همصدا شدند
امواج لبخند تو لبهاي فروبسته را به اعتراض گشود