Tuesday, December 29, 2009
من یک انسان ایرانی هستم ،خسته از ۳۰ سال دروغ،شلاق،دار،اعدام،زندان،فقر،نا امیدی،آوارگی.من به این همه ستم و بیداد،سرکوب و کشتار و بی عدالتی اعتراض دارم.خسته از این همه سیاهی،عزا و رنج .من به این سرنوشت شومی که مشتی آدمکش به نام دین بر من تحمیل کرده اند اعتراض دارم.من در جست جوی فردای روشنی برای فرزندان بی گناهم هستم.خسته از این همه شعارهای پوچ و مردم فریب.من نان میخواهم و آزادی.من وطنم را میخواهم که چون گلستان باشد و دخترانم با موهایی افشانده در باد در اون پایکوبان.اما این پیام آوران شیطان این حق انسانی و ذاتی را از من دریغ میکنند .اعتراضم را با گلوله و زندان و کهریزک و اوین پاسخ میگویند.من اعتراض دارم که دفاع از خود و حیثیت خود را خشونت بنامند.من از این بیانیههای توی خالی به نام روشنفکری که مرا به آرامش میخوانند بیزارم.من که حق ندارم در کوچههای شهرم سرود زیبای زندگی و شادی سر دهم به خیابانها میایم تا فریاد رهایی سر دهم اما چماق و شمشیر و گلوله بر سرم میکوبند.دیگر چه راهی برایم مانده ؟من فریاد خواهم زد بیایید خواهرم و برادرم تا بساط این ستم و جور را بسوزانیم.آیا من خشونت طلب هستم؟با تو هستم هم وطن !چه راهی برایم مانده؟