درخت نارنج شیراز!شکفته بر سر بهارت
سپیده ی نقره پرداز، دمیده از شام تارت
درخت نارنج شیراز!خطای چشمم ببخشای
نه گل، که آژیده ی سیم نشسته بر شاخسارت
غبار اندوه بسیار که داری از پار و پیرار
نشان دهد کز خزانها چه رفته با روزگارت.
........
درخت نارنج شیراز! مبین در آیینه ی من
که سربرآورده خورشید ز برگ آیینه وارت
بهار خوشبوی خود را مکش به رویم که دانی
خراشِ خونین به دل زد ملامت نیش خارت.
درخت نارنج شیراز! تمام شد از تو گفتن
دگر به بوی شکفتن ، نمیکشم انتظارت.
سپیده ی نقره پرداز، دمیده از شام تارت
درخت نارنج شیراز!خطای چشمم ببخشای
نه گل، که آژیده ی سیم نشسته بر شاخسارت
غبار اندوه بسیار که داری از پار و پیرار
نشان دهد کز خزانها چه رفته با روزگارت.
........
درخت نارنج شیراز! مبین در آیینه ی من
که سربرآورده خورشید ز برگ آیینه وارت
بهار خوشبوی خود را مکش به رویم که دانی
خراشِ خونین به دل زد ملامت نیش خارت.
درخت نارنج شیراز! تمام شد از تو گفتن
دگر به بوی شکفتن ، نمیکشم انتظارت.