شب نهاداني از قعر قرون آمده اند' آري ' كه دل پر تپش نورانديشان را' وصله ي چكمه خود ميخواهند 'و چو بر خاك درافكندندت باور دارند كه سعادت با ايشان به جهان آمده است 'من هراسم نيست 'چون سرانجام پر از نكبت هر تيره رواني را' كه جنايت را موعظه ميفرمايد' خوب ميدانم چيست