Tuesday, January 17, 2006

ای دیار روشنم، شد تیره چون شب روزگارت - غزلی تازه از سیمین بهبهانی:

ای دیار روشنم، شد تیره چون شب روزگارت/کو چراغی جز تنم کاتش زنم در شام تارت///ماه کو، خورشید کو؟ ناهید چنگی نیست پیدا!/چشم روشن کو که فانوسش کنم در رهگذارت///آبرویت را چه پیش آمد که این‌بی‌آبرویان/می گشایند آب در گنجینه‌های افتخارت///شیرزن شیرش حرام کام نامردان کودن/کز بلاشان نیست ایمن گور مردان دیارت///می فروشند آنچه داری: کوه ساکن، رود جاری/می ربایند آهوان خانگی را از کنارت///گنج‌های سر به مهرت رهزنان را شد غنیمت/درج عصمت مانده‌بی‌دردانگان ماهوارت///شب که بر بالین نهم سر، آتش انگیزم ز بستر/با گداز سوز و ساز مادران داغدارت///در غم یاران بندی، آهوی سر در کمندم/بند بگشا- ای خدا- تا شکر بگذارد شکارت///مدعی را گو چه سازی مهر از گل در نمازت/سجده بر مسکوک زر پر سودتر آید به کارت///این زن ای من- بر کمر دستی بزن، بر خیز از جا/ جان به کف داری همین بس بهره از دار و ندارت.