Tuesday, January 17, 2006

ای دیار روشنم، شد تیره چون شب روزگارت - غزلی تازه از سیمین بهبهانی:

ای دیار روشنم، شد تیره چون شب روزگارت/کو چراغی جز تنم کاتش زنم در شام تارت///ماه کو، خورشید کو؟ ناهید چنگی نیست پیدا!/چشم روشن کو که فانوسش کنم در رهگذارت///آبرویت را چه پیش آمد که این‌بی‌آبرویان/می گشایند آب در گنجینه‌های افتخارت///شیرزن شیرش حرام کام نامردان کودن/کز بلاشان نیست ایمن گور مردان دیارت///می فروشند آنچه داری: کوه ساکن، رود جاری/می ربایند آهوان خانگی را از کنارت///گنج‌های سر به مهرت رهزنان را شد غنیمت/درج عصمت مانده‌بی‌دردانگان ماهوارت///شب که بر بالین نهم سر، آتش انگیزم ز بستر/با گداز سوز و ساز مادران داغدارت///در غم یاران بندی، آهوی سر در کمندم/بند بگشا- ای خدا- تا شکر بگذارد شکارت///مدعی را گو چه سازی مهر از گل در نمازت/سجده بر مسکوک زر پر سودتر آید به کارت///این زن ای من- بر کمر دستی بزن، بر خیز از جا/ جان به کف داری همین بس بهره از دار و ندارت.

Wednesday, January 11, 2006

Results of this crisis

Mullahs have been generated and are generators of crisis and condemned to destruction in crisis.This criminal group challenge the international willpower,they try to create a new crisis in form of their nuclear plans,certainly they will be annihilated in this self-made crisis.Unfortunately,our country will sustain a heavy losses.The masses are silent,indifferent,nerveless and neutral,in this condition the others will decide our fate.

ملايان زاييده و زاينده بحران و محکوم به نابودی در بحران

اين گروه جنايتکار اراده جامعه جهانی را به چالش ميگيرند،آنها تلاش دارند تا يک بحران جديد در قالب طرح هسته ای خود ايجاد نمايند،محققاّ در اين آتش خودافروخته خواهند سوخت،امّا کشور هزينه سنگينی متحمل خواهد شد.توده ها خاموش،بی تفاوت،بی رگ وخنثی ؛نخبگان نا اميد و منزوی و پراکنده؛و مسلماّ دراين وضعيت ديگران هستند که برای سرنوشت ما تصميم خواهند گرفت

Sunday, January 01, 2006

داروَگ

خشک آمد کشتگاه من

در جوار کشت همسایه.

گرچه می‌گویند: "می‌گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران."

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

بر بساطی که بساطی نیست

در درون کومه‌ی تاریک من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده‌های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می‌ترکد

- چون دل یاران که در هجران یاران-

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

قایق

قایق

من چهره‌ام گرفته

من قایقم نشسته به خشکی.

با قایقم نشسته به خشکی

فریاد می‌زنم:

"وامانده در عذابم انداخته است

در راه پرمخافت این ساحل خراب

و فاصله است آب

امدادی ای رفیقان با من."

گل کرده است پوزخندشان اما

بر من،

بر قایقم که نه موزون

بر حرفهایم در چه ره و رسم

بر التهابم از حد بیرون.

در التهابم از حد بیرون

فریاد بر می‌آید از من:

"در وقت مرگ که با مرگ

جز بیم نیستی و خطر نیست،

هزالی و جلافت و غوغای هست و نیست

سهو است و جز به پاس ضرر نیست."

با سهوشان

من سهو می‌خرم

از حرفهای کامشکن‌شان

من درد می‌بَرم

خون از دورن دردم سرریز می‌کند!

من آب را چگونه کنم خشک؟

فریاد می‌زنم.

من چهره‌ام گرفته

من قایقم نشسته به خشکی.

مقصود من زحرفم معلوم بر شماست:

یک دست بی صداست

من، دست من کمک زدست شما می‌کند طلب.

فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر

فریاد من رسا

من از برای راه خلاص خود و شما

فریاد می‌زنم.

فریاد می‌زنم!