Saturday, July 16, 2005

ُسرود ِ ابراهيم در آتش ..

اين سرودهً شاعر بزرگ شاملو را به مقاومت ا يران و به هزاران شهيد مجاهد،کمونيست،دمکرات و آزاديخواه وهمجنين به پايداری و مقاومت دليرانه مبارز ازادی اکبر گنجی تقديم ميکنم:در آوار خونين گرگ و ميش ديگر گونه مردی آنک،که خا ک را سبز می خواست و عشق را شايستهً زيباترينِ ِ زنان که اين اش هديتی نه چنان کم بها بود که خاک وسنگ را بشايد.چه مردی! چه مردی! که می گفت قلب را شايسته تر آن که به هفت شمشير عشق در خون نشيند و گلو را بايسته تر آن که زيباترين ِ نام ها را بگويد.و شيرآهن کوه مردی از اين گونه عاشق ميدان خونين ِ سرنوشت به پاشنهً آشيل درنوشت.ـ رويينه تنی که راز ِ مرگش اندوه ِ عشق و غم تنهايی بود.آه ،اسفندیارِ مغموم! تو را آن به که چشم فروپوشيده باشی!«ـآيا نه يکی نه بسنده بود که سرنوشت ِ مرا بسازد؟ من تنها فرياد زدم نه! من از فرورفتن تن زدم.صدايی بودم من ـ شکلی ميان ِ اشکال، و معنايی يافتم.من بودم و شدم، نه زان گونه که غنچه يی گلی يا ريشه يی که جو انه يی يا يکی دانه که جنگلی ـ راست بدان گونه که عامی مردی شهيدی؛ تا آسمان بر او نماز بّرّد.من بی نوا بندگکی سر به راه نبودم و راه ِ بهشتِ مينوی من بُز رو ِ طوع و خاک ساری نبود: مرا ديگر گونه خدايی می بايست شايسته ی آفرينه يی که نواله ی ناگزير را گردن کج نمی کند.و خدايی ديگرگونه آفريدم.دريغا شيرآهن کوه مردا که تو بودی، و کوه وار پيش از آن که به خاک اُفتی نستوه و استوار مرده بودی.اما نه خدا و نه شيطان ـ سرنوشت ِ تو را بُتی رقم زد که ديگران می پرستيند.بُتی که ديگران اش می پرستيدند..