Wednesday, August 13, 2014

یاسها منتظرند

 باد  و باران و گیاهی که تویی بر لب جوی
 همه از کوچه ها مرا می خوانند
 من از این باران ها می دانم خانه ویران خواهد شد
 ویران
یاس ها ریخته اند
زیر باران ها در کوچه رها
مثل مرداب بزرگی که در آن نیمه ی شب ها تنها
غوک ها می خوانند
و تو تنها می مانی
تا بدانی که چه ها می گذرد
من از این پنجره واری که سیاهست و بلند
 به صدای تو که جاری خواهی شد
 که مرا تنها در کوچه رها خواهی کرد
 به صدای تو رها می شوم از شاخه ی خویش
زیر باران ها در کوچه سنگی
ویران خواهم شد
زیر این پنجره واری که تماشا گه باد است و گیاهی تاریک
 به جهان گذران می نگرم
 بادها در گذرند
 یاسها منتظرند
 جوی گریانی و در بارانها می گذری
تا می مانی و باران غریبی که زمین را
 ویران خواهد کرد
 آسمانی که به ما می نگریست
 ماهتابی که به مه میتابید
همه در تاریکی ها ماندند
 همه در باران فریاد زنان می گفتند
 یاسها منتظرند
و تو گریان می گفتی : یاسها ریخته اند
باد و باران و تماشای گیاهی که مرا می بیند
 من ازین پنجره واری که سیاهست و بلند
 به تو فریادزنان می گویم
یاس ها منتظرند
 و تو گریانی و در باران ها می گذری
خانه ویران خواهد شد
 ویران
 و گیاهی که تویی بر لب جوی
 ریشه در آب روان خواهد شست
 یاسها منتظرند
من همینجا تنها خواهم ماند 
 M.Azad