Friday, August 13, 2010

امروز برای اکثریت مطلق ایرانیان روشن است که با وجود این رژیم استبدادی و سیستم فاشیستی مذهبی‌ دستیابی به آزادی ،رفاه و زندگی‌ بهتر محال است.در این میان بخش کوچکی از دانشجویان،روزنامه نگاران،فعالین سیاسی و حقوق بشر به مقابله مستقیم با این نظام ستمگر برخاسته اند ولی‌ همین اکثریت نا‌ راضی‌، خاموش و بی‌ تفاوت به نظاره نشسته تا مگر نیروی خارجی‌ و یا معجزه‌ای بساط این دغلکاران را بر اندازد.نباید فراموش کرد هزاران انسان از طیف‌های مختلف سیاسی در این سی‌ سال مبارزه و جانفشانی کردند تا آزادی را به این سرزمین ملازده به ارمغان بیاورند اما دریغ که در سکوت و انفعال همین مردم اسیر در دایره بسته جهل و خرافات عفریت خمینیسم، دست دسته به قربانگاه رفتند و راهی‌ پر خون به یادگار گذاشتند تا ما بدانیم وارث چه گذشته خونباری هستیم.آنچه در یکسال اخیر در خیابان‌ها شاهد بودیم گواهی بر نیروی بالقوّه اعتراض به وضع موجود و قیام برای دگرگونی بود اما باز نبود یک رهبری کار آامد و فقدان سازمان دهی‌ این جنبش را که میرفت برای همیشه ایران را از شر این شیاطین رهایی دهد به سکون و خاموشی نسبی‌ کشاند.هنوز هم دیر نیست!مهم این است که بدانیم اشکال کار کجاست و دیگر راه آزموده را نپیماییم.به باور من طیف اصلاح طلب به دلیل پایبندی به چارچوب جمهوری اسلامی نه تنها قابل اعتماد نبوده بلکه خود سدی در مقابل حرکت آزدیخواهی خواهد بود و بایستی‌ تکلیف خود را با آنان روشن کنیم.از این سؤ ما چاره‌ای نداریم جز اینکه حول اصول و ارزش‌های مشترکی گرد آمده و جبهه گسترده‌ای از تمام آزدیخواهان تشکیل و خود را به عنوان آلترناتیو دموکرات و قابل قبول در مجامع بین المللی مطرح کنیم.این خود پشتوانه قوی برای نیروهای درون مرز و همین توده‌های خاموش خواهد بود که با تغییر رژیم راه برای ثبات سیاسی و پرهیز از هرج و مرج آماده خواهد بود.اگر اوضاع به همین شکل ادامه یابد یا بایستی‌ خود را در برابر یک حمله خارجی‌ ناظر ناتوانی‌ ببینیم و یا این ملایان اهریمنی با فضاسازی‌های کاذب و تسویه‌های درون سیستمی‌ بار دیگر ملتی را بفریبند و ما خواهیم ماند و آرمانی که امید به تحقق آن در آینده نزدیک نخواهد بود.

یاسها منتظرند ,م. آزاد

 باد  و باران و گیاهی که تویی بر لب جوی
 همه از کوچه ها مرا می خوانند
 من از این باران ها می دانم خانه ویران خواهد شد
 ویران
یاس ها ریخته اند
زیر باران ها در کوچه رها
مثل مرداب بزرگی که در آن نیمه ی شب ها تنها
غوک ها می خوانند
و تو تنها می مانی
تا بدانی که چه ها می گذرد
من از این پنجره واری که سیاهست و بلند
 به صدای تو که جاری خواهی شد
 که مرا تنها در کوچه رها خواهی کرد
 به صدای تو رها می شوم از شاخه ی خویش
زیر باران ها در کوچه سنگی
ویران خواهم شد
زیر این پنجره واری که تماشا گه باد است و گیاهی تاریک
 به جهان گذران می نگرم
 بادها در گذرند
 یاسها منتظرند
 جوی گریانی و در بارانها می گذری
تا می مانی و باران غریبی که زمین را
 ویران خواهد کرد
 آسمانی که به ما می نگریست
 ماهتابی که به مه میتابید
همه در تاریکی ها ماندند
 همه در باران فریاد زنان می گفتند
 یاسها منتظرند
و تو گریان می گفتی : یاسها ریخته اند
باد و باران و تماشای گیاهی که مرا می بیند
 من ازین پنجره واری که سیاهست و بلند
 به تو فریادزنان می گویم
یاس ها منتظرند
 و تو گریانی و در باران ها می گذری
خانه ویران خواهد شد
 ویران
 و گیاهی که تویی بر لب جوی
 ریشه در آب روان خواهد شست
 یاسها منتظرند
من همینجا تنها خواهم ماند