Monday, May 14, 2007

نیلوفر

از مرز خوای می گذشتم
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه فرو افتاده بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
در پس درهای شیشه ای رویاها



در مرداب بی ته ایینهها
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بود م
یک نیلوفر روییده بود
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم
بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه نیلوفر بر گرد همه ستونها می پیچد
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
نیلوفر رویید
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید
من به رویا بودم
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود
در رگهایش من بودم که می دویدم
هستی اش درمن ریشه داشت
همه من بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

ترا من چشم در راهم

ترا من چشم در راهم شباهنگام , که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی , وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم , ترا من چشم در راهم. شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند ,در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام ,گرم یاد آوری یا نه ,من از یادت نمی کاهم ,ترا من چشم در راهم.

Wednesday, May 09, 2007

صداي پاي باران است


دکترزری اصفهانی

صداي پاي باران است
صداي نرم اندوهي كه ميبارد
صداي دوردست آرزويي گم شده در باد
صداي پاي فروردين
وپچ پچهاي عشق آلود آب و خاك
وبوي خاك باران خورده نمناك
صداي پاي باران است
من اينجايم ميان قطره هاي خيس و ميگويم
چه زيبابود باران هاي اسفندي درآن ايام
و نجواي نشاط دانه هاي خيس بر دشت و در و بر بام
وعطرپونه هاي تازه رسته درشروع فصل

صداي پاي باران است
كه ميگويد زمان بگدشت
و ره دوراست وبي برگشت
صداي پاي باران است