Sunday, February 25, 2007

آیا این خواب زدگان را جسارت بیداری است؟باور ندارم!در مرگ و نیستی دیوان شک ندارم اما افق فردا تیره میبینم.در این سیاه عصر حاکمیت عمامه داران بی بنیان، دریغ از شبروان برق آسا که خواب از چشم دیوان بربایند،دریغ از کاوه که اسکندری در راه است واین زخم کهنه ویرانی تخت جمشید را شکافتن بیمناکم.اهورایی سرزمینم راآتش سوزان اجنبی افروز در هراسم.دریغ از مایی که نوید روشنی و رهاییست ودریغ از فردایی که گل امید را دل تاریک شبش نتوانم کاشت.نگاهم به هر سوی در جستجوی سوارانی از جنس خودم سرگردان که پیام آوران آزادی بودند و اکنون دیرزمانیست در شهر سنگستان به جادوی اهریمن در طلسم.کدامین قاصدک از این سوی دوردست باروها در سفر طوفان راه بسپارد؟